بیـــ قرارانـــ

بیـــ قرارانـــ

بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِإیمانِهِمْ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فی‏ جَنَّاتِ النَّعیمِ

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب با موضوع «ائمه» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۳۲
Hadi Morsali

نگاه گریه داری داشت زینب

چه گام استواری داشت زینب

دل با اقتداری داشت زینب

مگر چه اعتباری داشت زینب

چهل منزل حسین منجلی شد

گهی زهرا شد و گاهی علی شد

 

 

ندیدم زینب کبری تر از این

ندیدم زینت باباتر از این

ندیدم دختر زهرا تر از این

حسینی مذهبی غوغا تر از این

به پیش پای ما راهی گذارید

بنای زینب اللهی گذارید

 

 

اگر چه غصه دارد آه دارد

به پایش خستگی راه دارد

به گردش آفتاب و ماه دارد

به والله که ایوالله دارد

همینکه با جلالت سر نداده

به دست هیچکس معجر نداده

 

 

پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد

سپاه کوفه را بی آبرو کرد

به سمت کربلا خوشحال رو کرد

کمی از خاک را برداشت بو کرد

رسیدم کربلا ای داد بی داد

حسین سر جدا، ای داد بی داد

 

 

چهل روز است گریانم حسین جان

چو موی تو پریشانم حسین جان

چهل روز است می خوانم حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جان

تویی ذکر لبم الحمدلله

حسینی مذهبم الحمدلله

 

 

همین جا شیرخواره گریه می کرد

رباب بی ستاره گریه می کرد

گهی بر گاهواره گریه می کرد

گهی بر مشک پاره گریه می کرد

خدایا از چه طفلم دیر کرده؟

مرا بیچاره کرده، پیر کرده

 

 

همین جا دور اکبر را گرفتند

ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند

ولی از من دو دلبر را گرفتند

هم اکبر هم برادر را گرفتند

"به تو گفتم که ای افتاده از پا

ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."

 

همین جا بود که سقای ما رفت

به سمت علقمه دریای ما رفت

پناه عصمت کبرای ما رفت

پی او گوشواره های ما رفت

فقط از علقمه یک مشک برگشت

حسین بن علی با اشک برگشت

 

همین جا بود که دلها گرفت و ...

کسی روی تن تو جا گرفت و ...

سرت را یک کمی بالا گرفت و...

همین که بر گلویت خنجر آمد

صدای ناله ی زهرا در آمد

 

همین جا بود الف را دال کردند

تنت را بارها پامال کردند

ته گودال را گودال کردند

تو را با سم مرکب چال کردند

اگر خواندم قلیلت علت این بود

که یک تصویری از تو بر زمین بود

 

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه

تو را کشتند و خواهر رفت کوفه

خودم در راه و معجر رفت کوفه

چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

وگرنه دردها می کشت مارا

نگاه مردها می کشت ما را

 

 

بهاری داشتم اما خزان ش

قدی که داشتم بی تو کمان شد

عقیق تو به دست ساربان شد

طلای من نصیب کوفیان شد

خبر داری مرا بازار بردند

میان مجلس اغیار بردند

 

 

همین جا بود افتادند تن ها

همین جا بود غارت شد تن ها

تمامی کفن ها، پیرهن ها

بدون تو کتک خوردند زن ها

همین جا بود گیسو می کشیدند

هر سو دخترانت می دویدند

 

 

همین جا بود تازیانه باب گردید

رخ ما در کبودی قاب گردید

ز خجلت خواهر تو آب گردید

که معجر بعد تو نایاب گردید

سکینه معجر از من خواست اما

خودم هم بودم آنجا مثل آنها...

 

 

ز جا برخیز غمخواری کن عباس

دوباره خیمه را یاری کن عباس

برای عزتم کاری کن عباس

علم بردار علم داری کن عباس

سکینه می کند زاری ابالفضل

چه قبر کوچکی داری ابالفضل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۹
Hadi Morsali

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۸
Hadi Morsali

 

برای آمدن به زیارتت بایدحساب و کتاب را کنار می گذاشتم.بایدبرای یک بار هم که شده به این عقل حسابگر توجهی نمی کردم.

کاش روی کاغذ به دنبال عشقت نمی گشتم...

کاش برای یکبار هم که شده دو دوتا برایم چهار تا نمی شد....

کاش پیش خودم فکرنکرده بودم که زیارت مستحب است وحفظ جان واجب...

چقدر بهانه ها برای نیامدنم زیاد شده بود!....

کاش دو دو تا می شد ....اربعین....کربلا

.

.

.

 

*عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ...ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست*

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۰۱:۲۸
Hadi Morsali

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۸
Hadi Morsali

 

 

 

امام صادق ع درباره تهران در آخرالزمان میفرمایند:

تهران به حدی میرسد که کاخ هایش شبیه کاخهای بهشتی میشود و زنانش چون حورالعین میگردند. لباس های کافران را می پوشند، خود را به شکل مستکبران در می آورند، بر زین ها سوار میشوند ، به همسران خود تمکین نمی کنند و درآمد شوهرانشان کفاف نمی دهد. از آنها به قله کوه فرار کنید و مانند روباهی که بچه های خود را برداشته و از لانه ای به لانه دیگر می گریزد ، کودکان خود را برداشته ، از پناهگاهی به پناهگاه دیگر بگریزید ... " .

(منتخب الاثر ص 430)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۲
Hadi Morsali

چیـ ـزها دیـ دم در روی زمین :

 

کـودکـی دیـ ـدم، ماه را بــــــو می کــرد !

 

قفـسی بـی در دیـــ دم کـ ـه در آن،روشنــی پرپر میــ ـزد

 

نردبانـــی که از آن، "عشق" میـرفت بـه بــام ملـکـوت ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۱۹
Hadi Morsali